آتئیسم چیست؟

در شکل عامیانه بیخدایی درواقع نبود یک باور در شخص را (خداباوری) بیان میکند. ما از بکاربردن واژه هایی مشابه با بیخدا بودن، مانند بی‌اسب تک شاخ بودن برای کسی که به اسب تک شاخِ افسانه ای اعتقادی ندارد، استفاده نمیکنیم چرا که کلمه ای برای نبود اعتقادی در اشخاص نداریم. دلیل وجود واژه بیخدایی نیز در قدرت بودن خداباوران در طول زمان است که با استفاده از این واژه درصدد حذف منتقدان، بیخدایان و حتی رقبای خود برمی آمدند (در ادامه شرح مختصری در این باره آمده است). آنچه در ادامه میبینید فهرست کوچکی از اسامی بیخدایان است:

  • بروس لی
  • سارتر
  • پیکاسو
  • اورول
  • بیل گیتس
  • آین رند
  • آنجلینا جولی

همانطور که مشاهده میکنید، بیخدایان به غیر از بی اعتقادی به خدا هیچ باور مشترکی با یکدیگر ندارد. آنان اعتقادات مختلف، نژاد ها، جنسیت و زبان های متفاوتی دارند. برخی از بیخدایان حتی ممکن است از واژه دیگری به غیر از بیخدایی را برای معرفی خود استفاده کنند. اکنون بهتر است نگاه دقیق تری در این پست به بیخدایی داشته باشیم.

ریشه شناسی

کلمه یونانی αθεοι (atheoi)در ابتدای قرن سوم در نامه افسسیان در پاپیروس 46 ظاهر میشود که معمولا به «کسانی که بدون خدا هستند» ترجمه میشود. در یونان باستان نیز کلمه átheos به چشم میخورد که به معنای بیخدا است. اولین کاربرد این کلمه که به قصد سانسور و حذف بوده، به معنای «غیرخدایی یا خدانشناس» استفاده میشده است. در قرن پنجم قبل از میلاد اما این واژه معنای بیخدایی را به شکل فعالتری و به معنای «کسی که خدایان را تکذیب میکند» استفاده میشد و تا مدت زیادی ابزاری برای حذف رقبای سیاسی،مذهبی باقی ماند گرچه درمواردی نیز به کسانی نسبت داده میشد که به خدایان محلی بی احترامی کرده یا وجود آن را تکذیب میکردند. سیسرو واژه یونانی را به کلمه لاتین átheos ترجمه کرد که در مجادلات بین اولین مسیحیان و هلینیستی ها از آن استفاده میشد. اینطور که هر گروه این واژه را به گروه دیگر نسبت میداد. کلمه آتئیست به معنای کسی که خدا یا خدایان را تکذیب میکند، به زمانی قبل از کلمه انگلیسی ، که برای بسیاری آشناست، باز میگردد. واژه آتئیست به معنای ذکر شده همچنین در تاریخ 1566 و نیز در سال 1571 نیز به چشم میخورد. آتئیسم درواقع واژه ایست که از کلمه فرانسوی athéisme ریشه گرفته و در سال 1587 در زبان انگلیسی ظاهر میشود. کلمات مرتبط دیگری نیز مانند دئیست در سال 1621 ، تئیست (خداباور) در سال 1662 و دئیسم (دادارانگاری) درسال 1675 استفاده شده اند. لازم به ذکر است که واژه دئیست برای شفاف کردن تمایز بین خداباوری (تئیسم) و دئیسم (دادارانگاری) استفاده میشد. «در طول قرن هفده و هجده نیز هیچ کس حتی خیال نمیکرد که خود را آتئیست بنامد» چرا که این واژه همانطور که گفته شد، اکثرا استفاده ابزاری داشته و برای حذف رقبای سیاسی، مذهبی به کار میرفت که با گذر از قرن بیستم و افزایش دامنه استفاده آن، معنای عام و امروزی خود یعنی شخصی که به خدا اعتقاد ندارد را به خود گرفت.

مقدمه

«بیخدایی موضعی است که اظهار به وجود نداشتن خدا میکند. بیخدایی نه تنها تعلیق تعلیق اعتقاد به خدا ، بلکه بی اعتقادی مثبت به آن را در نظر دارد. از آنجایی که خدایان بسیاری مورد اعتقاد مردم بوده اند، ممکن است که شخصی درحالی که به خدایی اعتقاد داشته باشد،نسبت به خدای دیگری بی اعتقاد باشد… آنطور که در این {تعریف از آن استفاده میشود – بیخدا} در شکل محدودتر کسی است که به وجود خدا باور ندارد گرچه در حالتی کلی تر، بیخدا کسی است که وجود هرگونه واقعیت الهی را تکذیب میکند. توجیه بیخدایی در شکل محدود نیاز به نشان دادن این دارد که براهین وجود خدا ناکارآمد هستند وهمچنین نیاز به ارائه» مدارکی که نشان دهد چنین چیزی وجود ندارد.[x] این شرحی است که ویلیام رُو در دانشنامه کوتاه تر فلسفه راتلج از بیخدایی ارائه میکند که البته در اینجا بخشی از آن با کمی ویراستاری {آنچه بین {} آمده} نقل شده است.

بیخدایی را میتوان در کلی ترین حالت خود بی اعتقادی به خدایان دانست. به این حالت بیخدایی ضعیف (منفی) گفته میشود. در این حالت تمام آنچه بیخدا ادعا میکند این است که براهین و مدارک ارائه شده مبنی بر وجود خدا شکست خورده یا اینکه مدارک موجود کافی نبوده و … . در این حالت بیخدا هیچ ادعایی به وجود نداشتن خدا نمیکند و تنها به دلیل نبود مدارک لازم برای باور داشتن به خدا، به خدا بی اعتقاد است. اما بیخدایی در حالت محدود تر خود که بدان بیخدایی قوی (مثبت) نیز گفته میشود، موضعی است که بیخدا نه تنها براهین ارائه شده برای وجود خدا را درست نمیداند بلکه ادعا به وجود نداشتن خدا نیز میکند. در این حالت تنها شکست براهین و مدارک مبنی بر وجود داشتن خدا کافی نبوده و بیخدا باید مدارک و براهینی میبنی بر نبود خدا را نیز در حمایت از ادعای خود ارائه دهد.

بیخدایی قوی یا مثبت موضعی است که در فلسفه از آن صحبت میشود. آنچه در این وبگاه نوشته میشود غالبا شکل فلسفی بیخدایی است. گاها برای تفکیک انواع بیخدایی و استدلال هایی که برای آن داده میشود، از عبارت دفاغ منفی که تنها نقد و رد براهین وجود خدا میباشد استفاده میشود و برای بیخدایی قوی نیز گاها از عبارت دفاع مثبت که مدارک و استدلال های مخالف وجود خدا را ارائه میدهد ، استفاده میشود. در این وبگاه در مواردی که لازم باشد ، نوع دفاع ،نقد و تقریر براهین در ابتدا مشخص میشود.

شفاف کردن بیخدایی

فرد در بیخدایی فقط و فقط به وجود خدا بی اعتقاد است. تنها چیزی که تمام بیخدایان با هم در آن اشتراک دارند، بی اعتقادی آنان به خدا می باشد. باورهای سیاسی، رنگ مورد علاقه، سیوسیالیست بودن، خرد گرا یا تجربه گرا بودن، کمونیست بودن، اعتقاد داشتن به ارواح، خرافات،علم گرایی،سکولار بودن یا نبودن و هر گرایش و باور دیگری در بین بیخدایان نقطه مشترک آنان نیست.

بیخدایی در فلسفه اغلب نتیجه نوعی معرفت شناسی یا نگاهی متافیزیکی به هستی میباشد که اکثر اوقات این نگاه از جنس طبیعت‌گرایی است که با شکلی از فیزیکالیسم (شکل مدرن ماتریالیسم/اصالت ماده) همراه است. بیخدایی همچنین میتواند از فلسفه های دیگری همچون کنفسیوس گرایی، اگزیستنسیالیسم، پوچ گرایی، مینوگرایی (اصالت ذهن که در مخالفت کامل با اصالت ماده است) و دیگر گرایش های فلسفی (مانند فلسفه قاره ای) و غیر فلسفی نتیجه شود. همانطور که قبلا نیز گفته شد تمام آنچه بیخدایان با یکدیگر مشترک دارند، بی اعتقادی آنان به خداست. درواقع باورهای مختلفی با بیخدایی سازگارند اما بیخدایی خود مستلزم آن باورها نیست.

با این حال همانطور که به اختصار اشاره شد «موردی وجود دارد که در آن منفی بودن اعتقاد آتئیست به خدا فراتر از وجود خدا میرود. رد اعتقاد به خدا توسط آتئیست معمولا همراه با رد هرگونه واقعیت ماوراالطبیعی (supernatural) و خارج از جهان مادی میباشد. برای مثال، یک آتئیست (آنطور که در فلسفه با پیوند با مکاتب طبیعت گرایی و… شرح داده شد) به وجود نفسی فناناپذیر، زندگی پس از مرگ،ارواح یا قدرت های ماورا الطبیعه اعتقاد ندارد. هرچند اگر دقیق تر بگوییم یک آتئیست میتواند به هرکدام از این ها اعتقاد داشته و هنوز هم آتئیست باقی بماند… براهین و ایده هایی که آتئیسم را حمایت میکنند معمولا تمایل به رد کردن دیگر اعتقادات به ماورا الطبیعه و جهان فرای ماده دارند.

آتئیسم نه تنها با خداپرستی و اعتقادات دیگر به خدا متفاوت است، بلکه با اَگنوستیسیزم (ندانم گرایی) – تعلیق اعتقاد به بی اعتقادی یا اعتقاد به خدا – نیز متفاوت است. ندانم گرا مدعی ست که نمیتوان فهمید خدا وجود دارد یا نه و بنابراین تنها تصمیم منطقی قضاوت نکردن است. برای ندانم گرا، هم خداباوران و هم بیخدایان بیش از اندازه در تایید یا رد وجود خدا جلو میروند- {از نظر آنان} ما مدارک و براهین کافی برای قضاوت کردن به هیچ سمتی را نداریم.»

2-1- بیخدایی و ندانم گرایی

بیخدایی و ندانم گرایی مشترکا متضاد نیستند. بیخدایان در ادعاهای خود نیاز به اطمینان صد درصدی و یقین معرفتی ندارند و ادعایی نیز به چنین یقینی ندارند. برخی فلاسفه آتئیست حتی از ندانم گرایی ضعیف نیز در پیوند با آتئیسم دفاع میکنند. ندانم گرایی ضعیف در پیوند با بیخدایی موضعی است که اظهار میکند: تا به حال مدرک و برهان درستی برای وجود خدا ارائه نشده است و در صورتیکه چنان مدرک یا برهانی ارائه شود، وی نیز باور خود را با توجه به مدارک ارائه شده تغییر میدهد اما تا زمانی که این اتفاق رخ ندهد، وی اعتقادی به خدا ندارد.

2-2- آتئیسم،طبیعت‌گرایی و فیزیکالیسم

«مشکل دیگر با تصور {ذهنی مردم از} آتئیسم به عنوان سیستمی اصالتا منفی این است که بسیاری فرض میکنند آتئیست ها به سادگی فیزیکالیست هستند (گاهی اوقات به آن ماتریالیسم نیز میگویند). فیزیکالیسم ناپخته {در ساده ترین شکل} اظهار میکند که تنها اشیا مادی وجود دارند. نوع پخته تری از آن این است که تنها اشیا علوم فیزیکی – فیزیک،شیمی و زیست‌شناسی- وجود دارند. اهمیت طرح این تعریف است که به نظر نمیرسد که برخی نیرو های پایه فیزیک در کاربرد روزانه زبان «اشیا مادی» باشند و درعین حال یک فیزیکالیست تکذیب نمیکند که آنان وجود دارند.

بیشتر آتئیست ها تنها به طور کلی در یک حالت فیزیکالیست هستند. درواقع اینکه حداقل قسمتی از بیخدایی آنان توسط طبیعت‌گرایی‌شان برانگیخته شده، این اعتقاد که تنها دنیای طبیعی وجود دارد و هیچ دنیای ماورا الطبیعی وجود ندارد… این نوع طبیعت‌گرایی به راحتی با شکلی از فیزیکالیسم پیوند میخورد که ادعاهای طبیعت‌گرا درباره طبیعت را با ادعای دیگری که جهان اصالتا در ماهیت خود فیزیکی است ارتباط میدهد. هرچند از آنجایی که این ادعا فراتر میرود ،نمی‌توان فرض کرد که آتئیست های طبیعت‌گرا همچنین باید فیزیکالیست باشند. {ممکن است شخصی طبیعت گرا به اصالت ایده اعتقاد داشته باشد – که موضعی کاملا مخالف فیزیکالیسم است ) حتی وقتی که آنان فیزیکالیست هستند ما باید بفهمیم که عبارت «اصالتا مادی در ماهیت» میتواند به شیوه های مختلفی درک شده و الزامات مختلفی داشته باشد.

در اینجا … ادعا درباره مواد است: «چیزهایی» که از آن چیز های دیگری ساخته میشود. این نوع از فیزیکالیسم ادعا میکند که تنها یک نوع «چیز» وجود دارد، چیزهای مادی: هیچ نفس غیر فیزیکی، روح یا ایده ای وجود ندارد. {در واقع منشا آنان ماده است و بدین خاطر آنان را قابل تقلیل به ماده یا برآمده از ماده میتوان دید} این نوعی از فیزیکالیسم است که بسیاری،احتمالا بیشترین تعداد آتئیست ها میتوانند بدان گرایش داشته باشند.»

2-3- ماتریالیسم حذفی و خلط مفاهیم در نقد بیخدایی

«نوع قوی تری نیز وجود دارد که بدان مادیگرایی حذفی میگویند (eliminative materialism). در این دید نه تنها این درست است که تمام آنچه وجود دارد فیزیکی است، بلکه هرچیزی که فیزیکی نباشد واقعا وجود ندارد. بنابراین برای مثال هیچ چیزی به عنوان ایده یا فکر وجود ندارد. حضم مادیگرایی حذفی سخت به نظر میرسد چراکه در نگاه اول مستلزم آن است که وجود بسیاری از چیزهایی را که به نظر میرسد باید بدان ها اعتقاد داشته باشیم را، رد کنیم. برای مثال ما چگونه میتوانیم تکذیب کنیم که ذهن ها وجود دارند وقتی که این حقیقت که ما خود ذهن داریم، ویژگی مرکزی وجود ماست؟

به نظر میرسد که بسیاری از منتقدان آتئیسم فرض میکنند که آتئیست ها فیزیکالیست بوده (آنطور که انتظار میررود {اکثرا} نیز فیزیکالیست هستند) و اینکه فیزیکالیسم برابر با ماتریالیسم حذفی میباشد (منطقا غلط). بنابراین آنها از بی اساسی ظاهری مارتیالیسم حذفی به عنوان قیاسی خلف از اعتقاد آتئیست (reductio ad absurdum) استفاده میکنند. نا پخته تر بگوییم، آتئیست را به عنوان یک پوچ‌گرا نشان میدهند که نه تنها خدا را رد میکند، بلکه همچنین وجود هرچیزی غیر از اشیا فیزیکی را رد میکند. {اینطور است که از نظر آنان}چنین زندگیِ بی‌خاصیتی چیزی برای ارائه ندارد.

فیزیکالیسم لزوما متضمن فیزیکالیسم حذفی نیست. تمام چیزی که فیزیکالیسم میگوید این است که تنها «چیز» هایی که وجود دارند فیزیکی هستند. این به این معنی نیست که برای مثال ذهن ها وجود ندارند. تمام معنای آن این است که ذهن ها هرچه که باشند مجموعه ای از چیزها{ی مختلف} نیستند. اگر فکر کنیم که چنین است ، به گفته ژیلبر رایل دچار «اشتباه دسته ای» شده ایم. اشتباه این است که به ذهن و ماده به عنوان دو ماده متفاوت از یک دسته، یعنی «چیزها» نگاه کرد. این اشتباه است.

در سر من دو چیز متفاوت وجود ندارد- روان (ذهن من) و فیزیکی (مغز من)- که به شکلی در کنار هم کار میکنند. بلکه برای فیزیکالیست، تنها یک چیز در سر من وجود دارد که آن هم مغز من است. درحالتی بسیار مهم، این درست است که بگویم من یک ذهن دارم، همانطور که قادر به فکر کردن بوده و هوشیار هستم. اما دچار اشتباه میشوم اگر فکرکنم که این حکم که «من یک ذهن دارم» مستلزم این است که «من حاوی بخشی غیرمادی {جدا از ماده} هستم که ماده ای غیر فیزیکی است».

اگر فهم این ایده سخت است، عشق را در نظر بگیرید. هیچ کس فکر نمیکند که عشق نوع خاصی از ماده است- که چیزهای فیزیکی و چیزهای عشقی وجود دارد. همچنین کسی فکر نمیکند که عشق نوعی شی فیزیکی است. با اینحال اکثر مردم به عشق اعتقاد دارند، عشق را احساس میکنند، عشق می‌ورزند و … . عشق واقعی است اما یک ماده نیست. اگر با این فکر مشکلی نداریم، پس چرا با این ایده که ذهن ها واقعی هستند ولی نوع خاصی از ماده نیستند مشکل داریم؟ بسیاری از چیز ها واقعی هستند که درواقع چیزهایی از مجموعه چیز ها{ی دیگری} نیستند. تنها میخواهم تاکید کنم که یک آتئیست با ناپختگی تمام، آنچه فیزیکی نیست را انکار نمیکند، اگر منظور مان از «فیزیکی» ماده ای فیزیکی باشد.

آنچه بیشتر آتئیست ها بدان اعتقاد دارند این است که، هرچند تنها یک نوع چیز در هستی وجود دارد، اما از این چیز ذهن،زیبایی،احساسات،ارزش های اخلاقی بوجود میایند – به صورت خلاصه وسعت کاملِ {این} پدیده است که زندگی انسانی را غنی تر میکند.

باید به خاطر داشت که بخش عمده آتئیسم نه در ادعاهای فیزیکالیسم بلکه در ادعاهای وسیع تر طبیعت‌گرایی ریشه دارد. تمام انچه باید بخاطر داشته باشیم این است که دنیای طبیعی خانه هوشیاری،احساس و زیبایی است و نه تنها اتم ها و نیرو های پایه فیزیکی. یکبار دیگر{تاکید میکنم}، پیام اخلاقی این است که یک آتئیست وجود خدا را انکار میکند و در ماهیت خود انکار کننده {تمام آنچه وجود دارد} نیست.»

2-4- بیخدایی به وجود داشتن یا وجود نداشتن دین نیازی ندارد.

تصور اشتباه دیگر این است که بیخدایی برای وجود خود وابسته به دین بوده «و این در خودِ نام آتئیسم مشخص است – بیخدایی به عنوان بی-خدا: یعنی رد اعتقاد خداباوری. بنابراین آتئیسم با توجه به نامش ماهیتی منفی و {تکذیب کننده} دارد و برای وجود خود نیاز به تکیه کردن به اعتقادات دینی دارد که آنان را تکذیب میکند.

فکر میکنم که این دید اساسا اشتباه است. معقول بودن آن در نظر اول را بر اساس نوعی استدلال ناپخته است که ما به آن مغالطه ریشه‌شناسی میگوییم. این اشتباه عبارت است از فکر کردن به این که بهترین راه فهمیدن معنای کلمه این است که ریشه آنرا فهمید اما این مشخصا همیشه درست نیست. برای مثال ریشه شناسی «فلسفه» در یونانی به معنای «دوست دار حکمت» میباشد. با این حال اما امروز کسی نمیتواند به سادگی فقط با فهمیدن این حقیقتِ ریشه شناسی درک کند که فلسفه چیست. همچنین اگر شما تنها با دانستن اینکه واژه «tailgate» تحت الفظی به معنای «نخ چکمه کوچک» است،وارد رستورانی ایتالیایی شوید، نخواهید دانست که عاقبت چه چیزی را سفارش خواهید داد. بنابراین تنها به این دلیل که کلمه «آتئیسم» به شکل تکذیب خداباوری ساخته شده برای نشان دادن تکذیب کننده بودن آن کافی نیست.

ریشه شناسی به کنار، میتوانیم ببینیم که چگونه انداختن آتئیسم در موضعی منفی بیش از تصادفی تاریخی نیست. این داستان را در نظر بگیریدکه در حقیقت شروع شده و در وهم تمام میشود.

در اسکاتلند رودخانه عمیقی وجود دارد که به آن لاک‌نِس میگویند. بسیاری از مردم در اسکاتلند- بدون شک اکثریت مردم- معتقدند که این دریاچه نیز مانند هر دریاچه دیگری در کشور است. اعتقاد آنان به دریاچه درواقع عادی است ولی این به این معنا نیست که آنان هیچ باور خاصی ندارند.(منظور نویسنده این است که عدم اعتقاد آنان به یک چیز بدین معنا نیست که آنان به هیچ چیز دیگری اعتقاد ندارند) بلکه اعتقاداتی که دارند چنان عادی اند که نیازی به توضیح دادن ندارند.آنها اعتقاد دارند که دریاچه پدیده ای طبیعی با وسعتی بخصوص است که ماهی های بخوصی در آن زندگی میکنند و…

هرچندبرخی از مردم اعتقاد دارند که این دریاچه خانه موجودی عجیب به نام هیولای لاک‌نِس است. بسیاری ادعا میکنند که آنرا دیدند هرچند که هیچ مدرک محکمی مبنی بر وجود داشتن آن تا به حال ارائه نشده است. تابحال داستان ما ساده است حال تصور کنید چگونه داستان ادامه خواهد یافت.

تعداد معتقدان به هیولا روبه فزونی میرود. به زودی کلمه ای برای آنان ساخته میشود: همه آنان به تمسخر N نامیده میشوند (بسیاری از نام های ادیان ابتدا برچسب های تمسخر آمیر بودند، متودیست،کواِیکِر و حتی مسیحی نیز اینگونه سربرآوردند.) هرچند با افزایش شمار نِسی‌ها {معتقدان به هیولای دریاچه} دیگر لقب آنان {واژه ای} برای تمسخر نیست. برخلاف اینکه مدرک وجود هیولا غایب است، به زودی نِسی بودن عادی میشود و این مردم –آنطور که فکر میکردند در گذشته عادی هستند حال اقلیتند. آنان به زودی لقب خودشان را میگیرند A کسانی که دیگر به هیولا باور ندارند.

آیا درست است اگر بگوییم که باور آنِسی‌ها (بی اعتقادان به هیولا) وابسته به نِسی هاست؟ این نمیتواند درست باشد، چراکه اعتقاد آنِسی‌ها به تاریخی پیش از نِسی‌ها باز میگردد. نکته کلیدی اما دراینجا زمان بندی نیست. نکته کلیدی این است که آنِسی‌ها حتی در صورت نبودن نِسی ها نیز همان اعتقاد را داشتند. کاری که رشد نِسی‌ها انجام داد، اسم دادن به مجموعه ای از اعتقادات بود که همیشه وجود داشتند، اما چنان معمول بودند که نیازی به برچسب نداشتند.

پیام داستان باید واضح باشد. آتئیست ها به دیدگاه خاصی متمایل هستند که شامل بیشمار اعتقاد درباره دنیا و آنچه درون آن است ، میشود.

خداباوران میگویند چیز دیگری نیز وجود دارد- خدا. اگر خداباوران وجود نداشتند، بیخدایان هنوز وجود داشتند، اما شاید دیگر هیچ نام خاصی برای آنان نبود. اما با وجود اعتقاد بسیاری به خدا یا خدایان ،خداباوری در دنیایمان غالب شده؛ آتئیسم طوری تعریف شده که در مخالفت با آن است. این آنرا به هیچ شکلی وابسته به دین نمیکند همانطور که آنِسی‌ها نیز وابسته به نِسی‌ها نیستند.

بی اساسی گفتن اینکه آتئیسم وابسته به دین است احتمالا شفاف تر میشود اگر فکرکنیم که چه اتفاقی می‌افتاد درصورتی که هیچ کس به خدا اعتقاد نداشت. اگر آتئیسم وابسته به دین بود بدون شک دیگر بدون دین وجود نداشت. اما در این سناریو خیالی، آنچه ما داریم نه پایان آتئیسم، بلکه پیروزی آن است.» امیدوارم در این چند سطر توانسته باشم مفهومی کلی از بیخدایی را در اختیار خواننده گذاشته باشم.

 

منبع: وبسایت طبیعت گرایی

امتیاز: 5.00/5. از 5 رای
لطفا صبر کنید...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 × یک =